چرا همیشه به غذا فکر می کنم؟
چرا همیشه به غذا فکر می کنم؟
اگر به غذا فکر می کنی باید یک تبریک ویژه به شما بگویم چون جای درستی آمده اید!
غذا خوردن بخش بزرگی از زندگی ماست.
خیلی وقت ها دوست داریم چیزی بخوریم و گاهی اشتهای خوردن نداریم.
بعضی جاها بیشتر می خوریم و بعضی جاها کمتر می خوریم.
راستی شما جلوی تلویزیون بیشتر خوراکی می خورید یا وقتی دورهمی غذا می خورید، بیشتر غذا می خورید؟
قبل از همه اینا باید به این آگاهی برسیم که اصلا چرا به غذا فکر می کنیم، باید بفهمیم که فکر چیه؟!
شاید بگی فکر صداییه توی مغزم که مرتب حرف میزنه و اصلا خفه نمیشه!
شاید بگی همون چیز توی سرمونه دیگه !
شاید بگی فکر یه چیزیه که توی سرمونه و مارو هدایت می کنه.
شایدم بگی فکر یه چیز مزخرفه!
اما از تو می خواهم یک لحظه روبروی آینه خودت را تصور کنی.
دیدی ؟
خودت را در آیینه دیدی؟
دقیقا تو محصول فکرت هستی!
فکر یعنی همه چیزهایی که فکر می کنی وجود دارد. از صدا گرفته تا باورهایی که در ذهنت داری.
بذر فکر از زمانی که نطفه ات شکل گرفته است در وجودت کاشته شده است.
اما چرا فکر ما با غذا درگیر است؟
سوال بسیار کلیدی که می توان روزها درباره اش فکر کرد و نوشت این است که چرا به غذا فکر می کنیم؟
قبل از اینکه بخواهیم پاسخ های سوال مهم این مقاله را بررسی کنیم بهتر است مواردی را بیاموزیم که داستان فکر کردن ما به غذا را می سازد.
فکر ما تحت تاثیر میزان آگاهی ما همیشه در حال تغییر است. یک لحظه به داستان کوچک زیر فکر کن.
اتوموبیلی که در آن نشسته ایم روی ترمز می زند و یک اتوموبیل دیگر از عقب به وسیله نقلیه ما برخورد می کند. راننده اتوموبیلی که در آن سرنشین هستیم پیاده می شود و با راننده اتومبیل عقب درگیری فیزیکی به وجود می آورد. چرا؟ واضحه ! سطح آگاهی.
سطح آگاهی باعث می شود ما به شکل های مختلف فکر و رفتار کنیم. حتی سطح آگاهی باعث می شود بتوانیم هیجانات خود را به خوبی کنترل کنیم.
بیایید داستان را تغییر بدهیم. حالا در داستان ما راننده اتومبیلی که ما در آن نشسته ایم بعد از وقوع تصادف یک مرتبه می زند زیر خنده و از ماشین پیاده می شود و شروع می کند به صحبت کردن با راننده اتومبیل عقبی. بعد با کمی خوش و بش از یکدیگر خداحافظی می کنند. آنها یکدیگر را نمی شناسند. اما چه چیزی باعث شد این داستان متفاوت شود؟ سطح آگاهی راننده از میزان محدودیت فکر انسان و درک موقعیت های اضطراب زا.
یعنی چی؟
می خواهم اینجا با دو قانون بزرگ آشنا شوید.
۱.نادانی انسان
۲.سطوح آگاهی
نادانی انسان
هر روز هزاران فکر کم ارزش در مغز انسان در حال تردد هستند. بسیاری از این تفکرات تنها یک بار شبیه به یک پنجره باز می شوند و برای همیشه بسته می شوند. ( شبیه به وقتی یک حیوان دوست داشتنی می بینیم )
فکرهایی هم هستند که خیلی زیاد در طول روز به سراغ ما می آیند و بسیاری از این تفکرات ناراحت کننده هستند. ( شبیه به از دست دادن موقعیت های خوب و فرصت های مالی در زندگی )
هر دو دسته از تفکرات که به شکل کلی بررسی کردیم باعث می شوند کمتر با خودمان مهربان باشیم و جنبه های مثبت زندگی را درک کنیم.
ای بابا کدام جنبه مثبت ؟
شما می بینید. می شنوید و می توانید احتمالا چیزی بخورید. شما حرف می زنید و از همه مهمتر فکر می کنید و احتمالا می توانید راه بروید. اگر برای این نعمات شکرگزاری نمی کنید تنها نیستید! پس همین حالا جزئی از ۱% اجتماع شوید و شکر گزاری کنید.
وقتی یاد بگیرید به جای فکر کردن به چیزهای کم ارزش، هر روز مدت زمان بیشتری به خودتان و بهبود حال تان اختصاص بدهید، می توانید انتظار داشته باشید خلق و خوی بهتری داشته باشید و اینگونه داناتر می شوید. در رفتارتان با دیگران آرام تر می شوید.
سطوح آگاهی
سطوح آگاهی متفاوتند اما اینجا می خواهم شما را با سطوح مختلف آگاهی آشنا کنم که خیلی مهم است.
سطح ۱
به طور کامل هیچ چیز درباره اتفاقی که افتاده یا موضوعی که مطرح شده نمی دانیم. ( منجر به دعوا می شود! )
سطح ۲
آگاهی کمی درباره اتفاق یا موضوع مطرح شده داریم. ( احتمال اینکه منجر به دعوا شود زیاد است )
سطح ۳
آگاهی کاملی درباره اتفاق یا موضوع مطرح شده داریم. ( می توانید خودمان را به خوبی کنترل کنیم تا دعوا نشود )
اما چگونه می توانیم به سطح ۳ برسیم؟
خیلی ساده! احتمالات را بررسی کنید. وقتی به خودتان بیشتر اهمیت می دهید می توانید با خود مهربان باشید. اینگونه درک، معرفت و دانش بیشتری خواهید داشت. پاراگراف پایین را خوب مطالعه کنید.
چرا راننده در داستان دوم درگیر دعوا نشد؟ راننده می داند هر انسانی داستان های زیادی در زندگی اش دارد. برخی از این داستان ها باعث فشارهای عصبی زیاد می شوند. همه انسان ها دانا و آگاه نیستند پس ممکن است راننده اتومبیل عقب همین چند لحظه پیش توسط فردی دیگر ( افراد خانواده یا کارمند یک اداره ) آزرده خاطر شده باشد. ممکن است بیماری های مختلفی داشته باشد که توانایی هایش را محدود کرده است. ممکن است فکرش درگیر کمک کردن به انسانی باشد که نیازمند حیات است.
فرق کرد؟ راننده داستان اول وقتی مانند راننده داستان دوم فکر کند، مهربان می شود. محدودیت ها را می پذیرد.
تا اینجا متوجه شدیم میزان محدودیت فکرمان چقدر است. پس چگونه درگیری فکر را با خوردن کاهش دهیم؟
فکر به غذا
حقیقت این است که درگیری فکری با غذا در حال حاضر اتفاق می افتد اما این همه چیز نیست.
یعنی آن چیزی که باعث می شود به غذا فکر کنیم از گذشته در زندگی ما وجود دارد و تاثیر گذار است.
رفتار خوردن تحت تاثیر شرایط گوناگون در زندگی دچار اختلالاتی می شود.
اختلالات خوردن به دلایل مختلفی به وجود می آید.
اغلب افرادی که دچار اختلالات خوردن می شوند باورهایی دارند که به تحریف واقعیت منجر می شود.
تحریف واقعیت یعنی آنچه اتفاق می افتد به صورتی تفسیر می کنیم که در باورهای ما صحیح است.
دوست دارید یک تحریف واقعیت کوتاه یاد بگیرید !؟
یک روز یکی از دانشجویان دوره کاهش وزنم در حال مشاوره تلفنی صحبت هایم را قطع کرد و گفت : ببخشید آقای شریف زاده شما گفتید برای اینکه بتوانم خوردن غذا را مدیریت کنم احتیاج به تمرکز دارم. مشکلی که دارم این است وقتی با والدینم غذا می خورم همیشه آنها با یکدیگر درباره مسائل مختلف بحث می کنند و در این بین سوالاتی را از من می پرسند. چگونه از من می خواهید هنگام خوردن تمرکز کنم؟
در پاسخ به دانشجوی دوره لاغری توضیح دادم ما رفتارهایی داریم که باعث می شود به فرد درون آیینه تبدیل شویم.
حال برای اینکه بخواهیم تغییر کنیم باید رفتارهای ما تغییر کند. تنها غذا خوردن را امتحان کن.
اینجا جمله ای شنیدم که تحریف واقعیت بود. در پاسخ دانشجوی کاهش وزن گفت : اما این بی احترامی به والدینم است!
همیشه ببینید چه چیزی مانع موفق شدن تان است؟
چه چیزی باعث می شود باعث درگیری فکری با خود شوید؟
زمان هایی که نه می گویید چه وقتی است؟
تحریف واقعیت ها باعث می شود در زمان هایی که باید نقشه بکشیم تا به موفقیت و پیشرفت برسیم، به خوردن یا غذا فکر کنیم.
ابتدا افکار ظاهر می شوند
مسئله فکر کردن و فکر نکردن است.
ظرف شیرینی روی میز را نگاه کنید. قبل از اینکه دست تان را به سمت شیرینی ببرید فکری سراغ تان می آید. شاید تا حالا خوب توجه نکرده باشید.
این فکرها گاهی آنقدر سریع سراغ تان می آید که به خاطر نمی آورید چه زمانی بوده است.
این افکار سریع که گاهی تصور می کنیم وجود ندارند وقتی به برنامه کاهش وزن لطمه می زنند که ما با بی توجهی زندگی می کنیم.
هنگامی می توانیم موفق شویم که این فکرها را به خوبی شناسایی کنیم.
آغازگران خوردن های بی هدف و ناصحیح تفکراتی هستند که از پس تفکرات دیگر می آیند.
وقتی به یک مشکل فکر می کنید، وقتی به یک مسئله فکر می کنید، وقتی به یک اتفاق یا حرف انسان دیگری فکر می کنید یا وقتی به خاطرات تلخ گذشته و نگرانی ها درباره آینده فکر می کنید همه می توانند رنج آور باشند.
رنج فکر کردن به چیزهایی که خود را در برابر آنها ضعیف می دانیم یا درگیر شدن فکر با موقعیت های از دست رفته باعث می شود مغز برای اینکه کمتر رنج را تحمل کند به چیزهای دیگر فکر کند.
گاهی تصورات و تفکرات آنقدر دردناک هستند که باعث می شوند ناخودآگاه کاری برای آرام سازی خود انجام دهیم.
مثلا ممکن است تصمیم بگیریم به پیشنهاد یک دوست، سیگار در دست بگیریم. یا تلفن را برداریم و به شخصی تلفن بزنیم و برایش درد و دل کنیم. یا چه چیزی بهتر از خوردن چیزی که باعث می شود حس بهتری داشته باشیم!
همیشه در چرخه فکر کردن و خوردن، تفکرات مربوط به خوردن دخالت نمی کنند. گاهی تفکرات مخرب می توانند در پرخوری کردن نقش بزرگی بازی کنند.
در مقاله ای که مکمل همین مقاله هست بزودی درباره محرک های اشتها برای شما دانشجوی لاغری صحبت می کنم.